یارب این شهر چه شهریست که صد یوسف دل
به کلافی بفروشیم و خریداری نیست
مثل هر شب ، عبای تنهاییم رو بر می دارم ، میندازم روی دوشم، توی کوچه های این شهر غریب که هیچ صدایی از مردم که چه عرض کنم ! حتی از در و دیوار های اون هم به گوشم آشنا نیست راه می افتم و به امید حتی یک لحظه امید… ! فقط یک ذره!!!
هر رهگذر یا بی تفاوت رد می شه و یا نگاه غریب نگرش طوری به آرامش و سکوتم سایه می اندازه که فقط به فرار فکر می کنم.
نمی گم ایوب ، اما شاید بعد از ایوب باشم !!!
امشب دیگه خدا فهمید که واقعا تنها و بی حوصله ام. اما انگار خودش هم از تنهایی خودش بی حوصله شده بود !
از عمق بندگی ام فریاد زدم و او هم از عرش خداییش جوابم رو داد.
برق آمد ، رعد آمد ، عرش خدا لرزید و صدایی از او آمد…
نرم نرمک باران…
کلام عاشقانه ی خدا بود.
تنها صدایی که به وجود خسته و خشکیده ام آرامش و تازگی می داد.
خدا یا سپاس !
خدایا عاشق همین عاشق کشی هایت هستم !!!
دیوانه ام می کنی تا مرز جنون و آرامم می کنی تا مرز سکون و بعد در لحظه طغیان تنها زمزمه ای میکنی تا هم مرهم باشد هم مسکر.
قدری آرام می کنی و قدری دیوانه تر.
خدا یا به سکوت مقدسم ،
و به جنون خالصانه ام سوگند که تو را دوست دارم و می فهمم.
خدا یا سپاس !
آرام
۱۳/۷/۱۳۸۹
☼☼☼
جای همتون خالی الآن زیر بارون بودم ، یه بطری …. (البته صفر درصد) خرید م و تا خونه عاشقانه و قدم زنان دونه دونه با قطره های بارون رو بوسی کردم.
☼☼☼
عذر خواهی می کنم اگر قدری دیر اومدم و حالا هم که اومدم هیچی برای دانلود نگذاشتم. راستش چند روزیه که کامپیوترم روشنه و در حال پردازش یک معادله واسه تحقیق. شاید تا چند روز دیگه هم درگیر باشه و نتونم زیاد ازش استفاده کنم.
اما قول می دم جبران کنم
موفق و پیروز باشید
ارادتمند / آرام
نظرات
فيد RSS براي نظرات اين مطلب